از واژه ی ِ دو وجهی تکرار خسته ام
مدام می دوزم و پاره می کنم و دوباره می دوزم
خیاطی را خوب بلدم، اما سرِ این یکی نمی دانم
چرا هر جور که می دوزم باز دستِ آخر تنگِ تنگ می شود
نگو که جنسم نا مرغوب است یا نخم پوسیده، نه این مشکلش جای دیگری ست
خودت هم خوب می دانی از کجاست ، از خودِ توست
من هر چقدر هم این قلب را بدوزم تا اندازه ات شود باز هم برای تو تنگ می شود
دلیلش را درست و دقیق نمی دانم
اما این را خوب می دانم که این شده است یک درد مدام و تکراری
انقدر که وقتی اندوهگین می شوم دلیلش را که می پرسند باید بگویم همان همیشگی!
یا همان همیشگی اما چندین برابر!
من از تکرار خسته ام، با من مدارا کن
باور کن چشم هایم سویِ این همه دوخت و دوز و دست آخری هم تنگ شدن را ندارد
بیا یک کاری کن اصلا دلم برایت تنگ نشود
این بار خودت آستینت را بالا بزن و یک کاری کن ..
نظرات شما عزیزان: